THE SPY....PART|48
فکر نکنم سگات بتونن زبونم رو بخورن، چون میدونی من زیادی خوشمزم و هرکسی نمیتونه منو بخوره
با لحن ازخود راضیای گفت و به تهیونگ زل زد.
مرد با چشمای متعجب به پسر موصورتی زل زد.
حرفش زیادی بچگانه و خندهدار نبود؟
شروع کرد به خندیدن
- شوخی جالبی بود...ولی همین الان معذرت خواهی کن تا ایندفعه هم ببخشمت..میدونی من زیاد صبور نیستم پس زودباش.
و با دستاش پهلوهای پسر رو گرفت و فشار داد.
زمانی که جیمین همونطور لجباز و مغرور داشت به تهیونگ نگاه میکرد خونش به جوش اومد.
به پسر گفته بود که صبور نیست....ولی یادش رفته بود بگه که مثل برادرش مشکل کنترل خشم داره.
- فک کردی باهات شوخی دارم؟
ایندفعه با چشمای وحشی و صدای خش داری گفت که باعث شد جیمین با کمی ترس توی جاش تکون بخوره، از چشمای مرد واقعا میترسید.
- اوکی پس...بیا یه بازی.
و سریع جیمین و بلند کرد و روی دوشش انداخت.
جیمین چند لحظه توی شک حرکت تهیونگ موند و زمانی که از در اتاق خارج شدن شروع کرد به دست و پا زدن و جیغ زدن.
امروز اون ورژن سلیطه و لجباز جیمین بیدار شده بود.
ولمممممم کننننننننن.....مردیکهههههه....چیکار میکنییییی ولممم کنننن...کمککک....
- ساکت باش آنقدر سروصدا نکن
ولمممممم کن کجا میبریمممممم
وقتی به پایین پله ها رسیدن جیمین سریع به حصار میلهای راهپله چنگ انداخت و محکم گرفتش.
- چیکار میکنی؟
تهیونگ با تعجب برگشت سمت جیمین.
این پسر با تموم آدم هایی که توی زندگیش دیده بود فرق میکرد....خیلی زیاد
پاهامو ول کننننننننننننن
ولمممممم کننننننننننن
تهیونگ درحالی که سعی داشت دستای جیمین از میلهی آهنی جدا کنه با عصبانیت برگشت سمت خدمتکار هایی که با تعجب داشتند نگاهشون میکردند و گفت
- چیه نگاه داره ؟برید سرکارتون.زود(عصبی)
آخر حرفش دادی زد که باعث شد جیمین تنش لحظهای بلرزه و دستاش شل بشه.
تهیونگ از همون فرصت استفاده کرد و سریع کشیدش و سمت در خروجی رفت.
- واقعا داری با اعصابم بازی میکنی.
زمانی که سمت حیاط پشتی رفتند جیمین لحظهای با تعجب به اطراف نگاه کرد و زمانی که روی زمین پرت شد با دردی که توی پشتش پیچیده بود به مرد بالای سرش نگاه کرد.
تهیونگ خم شد و چونه پسر رو محکم گرفت.
- خوب با اعصابم بازی کردی...حالا بزار قانون های بازی رو بهت بگم.
با پوزخند به پسر زل زد که باعث شد جیمین از ترس به خودش بپیچه.
- خوب بازیمون اینجوریه که تو پونزده دقیقه توی اون اتاقک میمونی و بعدش اگه زنده موندی من ایندفعه رو میبخشمت.
جیمین با ترسی که تمام وجودش رو گرفته بود نگاهی به پشتش انداخت و متوجه اون اتاقک شد.
اون...اون اتاقک برای سگا نبود؟اون مرد واقعا سگ داشت ؟
فکر میکرد همهی حرفاش الکی و برای ترسوندنشه.
ولی یادش نبود که اون مرد کیه.
+منظورت چیه؟
با لحن ازخود راضیای گفت و به تهیونگ زل زد.
مرد با چشمای متعجب به پسر موصورتی زل زد.
حرفش زیادی بچگانه و خندهدار نبود؟
شروع کرد به خندیدن
- شوخی جالبی بود...ولی همین الان معذرت خواهی کن تا ایندفعه هم ببخشمت..میدونی من زیاد صبور نیستم پس زودباش.
و با دستاش پهلوهای پسر رو گرفت و فشار داد.
زمانی که جیمین همونطور لجباز و مغرور داشت به تهیونگ نگاه میکرد خونش به جوش اومد.
به پسر گفته بود که صبور نیست....ولی یادش رفته بود بگه که مثل برادرش مشکل کنترل خشم داره.
- فک کردی باهات شوخی دارم؟
ایندفعه با چشمای وحشی و صدای خش داری گفت که باعث شد جیمین با کمی ترس توی جاش تکون بخوره، از چشمای مرد واقعا میترسید.
- اوکی پس...بیا یه بازی.
و سریع جیمین و بلند کرد و روی دوشش انداخت.
جیمین چند لحظه توی شک حرکت تهیونگ موند و زمانی که از در اتاق خارج شدن شروع کرد به دست و پا زدن و جیغ زدن.
امروز اون ورژن سلیطه و لجباز جیمین بیدار شده بود.
ولمممممم کننننننننن.....مردیکهههههه....چیکار میکنییییی ولممم کنننن...کمککک....
- ساکت باش آنقدر سروصدا نکن
ولمممممم کن کجا میبریمممممم
وقتی به پایین پله ها رسیدن جیمین سریع به حصار میلهای راهپله چنگ انداخت و محکم گرفتش.
- چیکار میکنی؟
تهیونگ با تعجب برگشت سمت جیمین.
این پسر با تموم آدم هایی که توی زندگیش دیده بود فرق میکرد....خیلی زیاد
پاهامو ول کننننننننننننن
ولمممممم کننننننننننن
تهیونگ درحالی که سعی داشت دستای جیمین از میلهی آهنی جدا کنه با عصبانیت برگشت سمت خدمتکار هایی که با تعجب داشتند نگاهشون میکردند و گفت
- چیه نگاه داره ؟برید سرکارتون.زود(عصبی)
آخر حرفش دادی زد که باعث شد جیمین تنش لحظهای بلرزه و دستاش شل بشه.
تهیونگ از همون فرصت استفاده کرد و سریع کشیدش و سمت در خروجی رفت.
- واقعا داری با اعصابم بازی میکنی.
زمانی که سمت حیاط پشتی رفتند جیمین لحظهای با تعجب به اطراف نگاه کرد و زمانی که روی زمین پرت شد با دردی که توی پشتش پیچیده بود به مرد بالای سرش نگاه کرد.
تهیونگ خم شد و چونه پسر رو محکم گرفت.
- خوب با اعصابم بازی کردی...حالا بزار قانون های بازی رو بهت بگم.
با پوزخند به پسر زل زد که باعث شد جیمین از ترس به خودش بپیچه.
- خوب بازیمون اینجوریه که تو پونزده دقیقه توی اون اتاقک میمونی و بعدش اگه زنده موندی من ایندفعه رو میبخشمت.
جیمین با ترسی که تمام وجودش رو گرفته بود نگاهی به پشتش انداخت و متوجه اون اتاقک شد.
اون...اون اتاقک برای سگا نبود؟اون مرد واقعا سگ داشت ؟
فکر میکرد همهی حرفاش الکی و برای ترسوندنشه.
ولی یادش نبود که اون مرد کیه.
+منظورت چیه؟
۳.۷k
۲۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.